دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

از مصایب محل کار

محل کار 1) یه جو خیلی بد و سنگینی تو محل کارم به وجود اومده که اصلا دوسش ندارم.در صورتیکه قبلا اصلا این طور نبود و همیشه محل کار ما به عنوان جایی که خانم ها از لحاظ پوشش مقید به پوشیدن یونیفرم نیستن و راحتن زبانزد بوده یا اینکه همیشه تصور همه این بوده که حرفای خاله زنکی تو همچین محیط فرهنگی بعیده...اما حالا هر روز یه اخطاریه جدید به در و دیوار زدن و تذکر پشت تذکر...اصلا همه رفتارشون یه جورایی شده...


محل کار2) یه همکاری دارم، آقایی ست نسبتا جوان و البته بزرگتر از من... نمی دونم چرا بعضی وقتا یه مسئله ای پیش میاد که من نسبت به این بیچاره گارد میگیرم و یهو تند خو میشم در صورتیکه مثلا هفته پیشش که این آقا رو دیدم یا نه اصلا همین یه ربع قبلش اصلا مشکلی نبود و خیلی خوشرو و با روی باز باهاش رفتار کردم ولی نمی دونم یهویی یه چیزی میگه منم بد اخلاق میشم. بیچاره همیشه هم با احترام برخورد میکنه هاااااا.دلم می سوزه واسش. خودم هم خیلی ناراحت می شم و عذاب وجدان میگیرم. به نظرتون پیش خودش فک میکنه من آدم نرمالی نیستم؟ خوب لج منو در میاره آخـــــــــــــه!!! چی کار کنم؟ می ترسم یه روز آهش منو بگیره.


محل کار3) نمی دونم من زیادی مُبادی آداب هستم یا نه واقعا مردم یه طوریشون شده؟ دیروز باید می رفتم یه بخشی از محل کارم، کاری رو انجام می دادم. قبل از من یکی از همکارهای آقا هم که دیگه سنی ازش گذشته و در آستانه میانسالیه هم داخل اتاق بود.وارد که شدم سلام دادم، اما به جز مسئول بخش که جواب سلامم رو داد اون آقا حتی سرش رو بر نگردوند که یه نگاه این طرف بندازه چه برسه به اینکه جواب سلامم رو بده. منم برای اینکه خجالتش داده باشم گفتم آقای فلانی سلام عرض کردم خدمتتون...

یا مثلا وارد جایی میشی، قبل داخل شدن هم ضربه ای به در می زنی ها اما طرف اصلا نمی فهمه که یه خانوم وارد اتاق شده یه خرده خودشو جمع و جور کنه و درست بشینه. آخه برادر من... پدر من برای خودت زشته نه من...شخصیت خودت میره زیر سوال نه من... 


اینه که وقتی این چیزا رو که می بینم ناراحت و عصبانی میشم و یهو اخم هام میره تو هم...در صورتیکه مثلا تا یه ساعت قبلش خوش اخلاق بودم هااااا.بعد حتما پشت سر منم حرف میزنن که تکلیفش معلوم نیست خوش اخلاقه یا بد اخلاقه؟ خوب هر عملی عکس العملی داره دیگه. رفتار شماها باعث میشه که آدم عصبانی بشه و روزش خراب بشه.دیگه یه جورایی معذب شدم تو محل کارم!

وصف حال من در 10 ماه گذشته!!

روز اول با خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز میگفتم

با اندوه و با تردید

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا میکُشت

باز زندان بان خود بودم

آن من دیوانۀ عاصی

در درونم های و هوی می کرد

مشت بر دیوارها می کوفت

روزنی را جست و جو می کرد

می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش میکردم

درد سیال صدایش را

شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه بیهوده گریانی؟

در میان گریه می نالید:

دوستش دارم نمی دانی؟!

روزها رفتند و دیگر

من نمی دانم کدامینم

آن من سر سخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟!

بگذرم گر از سر پیمان

می کُشد این غم دگربارم

مینشینم شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم


                                   فروغ فرخزاد






همسایه ها یاری کنید تا من... + یه حس خوب

دیگه رسما دارم از دست این بلاگ اسکای خُل میشم! آخه این چه تنظیمات بی خود و محدودیه که داره؟!

می پرسید چرا؟ برای این که من از وقتی که این وبلاگ رو راه انداختم دوست داشتم اون گوشه سمت راست یا چپ وبلاگم(بسته به قالب فرق فوکوله) یه مختصر بیوگرافی از خودم داشته باشم که هر کی برای اولین بار میاد اینجا یه پیش فرضی از من ِنویسنده داشته باشه. ولـــــــــــــــــــــــــــــی... ولی تا عکس نذاری متنی که از خودت تعریف کردی!!! رو نشون نمی ده. حالا این عکس حتما باید با فرمت gif باشه و حتما نباید بیشتر از 20k باشه.

حالا عکس با این شرایط که خیلی کم پیدا میشه. برای همین مدتی بی خیالش بودم تا همین چند روز پیش... کلی گشتم یه سایتی پیدا کردم که به صورت آنلاین هم حجم عکس رو کم میکنه هم فرمت رو عوض میکنه. ولی وقتی رو عکس این کارا رو انجام می دم کیفیتش خیلی بد میشه یه جورایی هم شطرنجی میشه هم رنگ عکس عوض میشه. با برنامهpaint هم نمی دونم چرا حجم عکس بیشتر میشه به جای اینکه کمتر بشه؟!!حالا دیگه فاکتور میگیرم که چقدر وقت گذاشتم که عکسی پیدا کنم هم دوسش داشته باشم هم اینکه به قالبم بیاد.

آهااااااااااااااااااای ایها الناس بگید چی کار کنم؟


پ.ن این قالبم رو خیلی دوست دارم.می دونید هربار که میبینمش حس یه صبح دل انگیز بهاری بهم میده که شب قبلش یه نمه بارون زده و آفتاب بهاریِ فردا صبحش رو این قطره های بارون که هنوز خشک نشدن  انعکاس خیلی خوشگلی میده.از اون روزا که آدم کلی پر انرژی و خوشحاله و کلا روز، روزِ آدمه...(من خیلی بلد نیستم با کلمات بازی کنم و هیچ وقت انشا نوشتن رو دوست نداشتم.ولی این حس ها هَویجّوری بهم دست داد)

چی بگم والا؟!!!

بعدا نوشت دارد!!

 4-5 ساعتی هست که از سر یه قرار میام.یه ملاقات معمولی نبود... دیداری که باید یه نفر رو میدیدی تا به عنوان شریک آینده ات ارزیابیش کنی...

من که همون 10 دقیقه اول تصمیم خودم رو برای جواب منفی گرفتم.ولی به رسم ادب و احترام یک ساعتی نشستم. می دونید چی شد که باعث شد به این زودی تصمیم رو بگیرم؟

چون خیلی زود و سریع رفت سر اصل مطلب که هدفت از ازدواج چیه؟خب منم براش یه سری توضیحات دادم و بعد منم متقابلا همین سوال رو ازش کردم.می دونید چی جواب داد؟ به من میگه برای تولید مثل!!!!!!!!!!!!!! یعنی الان که یادش می افتم حالت تهوع میگیرم. یعنی دقیقا نگاه ابزاری به یک زن!!

آخه خداییش شماها بگید این چه حرفیه؟مگه ما دور از جونمون حیوونیم آخه!!!!!

چند تا حرفای آنتیک دیگه هم زد که واقعا الان حوصله فکر کردن بهش رو ندارم.

البته اینم بگم که منم یه جاهایی خوب از خجالتش در اومدم.

می دونید اول که اومدم خونه اصلا برام حرفایی که زد مهم نبود اما انگار هر چی میگذره بیشتر به عمق فاجعه پی می برم.

پ.ن1 البته من همه این حرفا رو می ذارم به پای بی تجربگی و سادگی طرف!

پ.ن2در ضمن در جواب کامنت بعضی ها باید بگم، اینقدر درک و شعور این رو دارم که با یک ساعت صحبت کردن با طرف تشخیص بدم که می خوام حداقل برای جلسه دوم دوباره ببینمش یا نه؟

بعدا نوشت: لطفا نظرتون رو بگید که من زیادی وسواس به خرج دادم یا نه؟ اصلا مسئله مهمی بوده که من به خاطرش ناراحت شدم یا نه؟ یه اعترافی بکنم؟1! دیروز یکی از دوستام برام داشت درددل میکرد، حرفای اونم تا حدودی روی من برای امروز تاثیر گذاشت. البته دوستم از جریان قرارم خبر نداشت برای همین کاملا بی غرض حرف میزد.منتظر نظرات و تجربیاتتون هستم...

پس انداز

اخطار! با یک پست کمی خاله زنکی رو به رو هستید!!

امروز می خوام یه اعترافی بکنم...

من اصلا مغز اقتصادی ندارم و اصلا بلد نیستم پول جمع کنم در نتیجه گاهی اوقات به شدت ولخرج میشم برای همین الان پس انداز آنچنانی ندارم.

همیشه همه پول هام خرج خرید کردن های خرده ریز میشه و همیشه هم بعد از این جور خریدها کلی راضی و خوشحالم!

مثلا مثل چی؟مثل لوازم آرایش!!! در صورتی که من اصلا اهل آرایش غلیظ نیستم همیشه خیلی ملایم و ملیح و دختروونه آرایش میکنم ولی نمی دونم چرا همیشه از دیدن لوازم آرایش رنگ و وارنگ کلی انرژی میگیرم و سریع می خرم. یا مثلا بدلیجات. علاقه من به بدلیجات دوره ایه. یعنی هر دفعه از یه چیزی خوشم میاد و بهش گیر می دم این روزا هم گیر دادم به گوشواره.

خب شاید بگید مشکلش کجاست؟بالاخره آدم خرید میکنه دیگه!بله درسته اما روش درست خرید کردن هم مهمه.نه مثل من که چهارشنبه یه گوشواره خریدم بعد جمعه دوباره یه مدل دیگه گوشواره دیدم و خوشم اومده و خریدمش.در صورتی که من الان یه کلکسیون گوشواره دارم در این حد که می تونم یه مغازه بزنم!!!! بعد تازه می دونید چیه؟ اگه نخرمش مثل مَته میره رو مُخم بعد منم از اون طرف می رم رو مخ مامانم که چرا نخریدمش!!!! من اونو می خوااااااااااام بعد دو روز بعد میرم می خرمش و آروم میگیرم.

در صورتیکه من ماهیانه حقوق نمیگیرم که بگم خب اشکال نداره ماه بعد با حقوقم جبرانش میکنم.

اینه که حسابی دچار عذاب وجدان شدم که این پول های بی زبون رو خرج چه لوازم غیر ضروری میکنم!آخه خب دوست دارم چی کار کنم؟!


شب آرزوها

امشب شب آرزوهاست...برای تحقق آرزوهامون دعا کنیم!

خدایا...