دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

بوی ماه مدرسه...

خوب بالاخره آخرین روز از تابستون رسید و 6ماه از سال گذشت... هر چند که خنکی هوا تو این چند هفته اخیر و  خزون برگ ها حال و هوای مدرسه رو زودتر از اول مهر با خودش اورد... حال و هوای میز و نیمکت و شلوغی زنگ تفریح ها و درس و امتحان و معلم و از همه بدتر روپوش و مقنعه.

راستش همیشه از اولین روز مدرسه بیزار بودم. چون باید چندین ساعت سر صف می ایستادیم و علاوه بر اینکه سخنرانی هزار نفر از مدیر و ناظم و دفتردار و... گوش می دادیم باید کلی هم منتظر می شدیم تا سخنرانی چند نفر دیگه هم از رادیو پخش بشه بعد می رفتیم سر کلاس. مخصوصا که اگر تازه وارد در یک مدرسه جدید هم بودی که دیگه اون یه هفته اول خیلی سخت می گذشت. تا بیای با محیط جدید آشنا بشی و دوست پیدا کنی و... وای خدا چقدر خوشحالم دیگه بچه مدرسه ای نیستم. ولی با این حال نه تلخ بود و نه شیرین، نه خوب بود و نه بد. نمی دونم یه جور خاصی بود. انگار که مَلَس باشه. گاهی وقتا دلم برای شیطنت ها و اینکه دغدغه ای جز درس و نمره نداشتیم و دنیا رو از زوایه خیلی ساده تر نگاه می کردیم تنگ میشه. اما در کل خوشحالم از اینکه بزرگ شدم.

فکر کنم اگر هزار سال دیگه هم بگذره بازم این موقع از سال برای همۀ ما حال و هوای دوران مدرسه رو تداعی می کنه. نمی دونم چرا اول مهر اینقدر که آدم رو به یاد مدرسه می اندازه به یاد دوران دانشگاه نمی اندازه؟

یادتونه قبل از سال نو چقدر پست گذاشته بودیم که امسال باید فلان کار رو بکنم و بهمان کار رو دیگه نکنم. خوب نیمی از سال گذشت و نیم دیگرش هنوز باقی مونده!

بیاید یه کاری بکنیم! ببینیم چقدر از اون چیزایی که گفتیم رو انجام دادیم؟ چقدرش مونده؟ اصلا تا اینجای سال از خودتون راضی هستین یا نه؟

تا چشم بهم بزنیم این نیمۀ سال هم میگذره هاااااا!

می دونید چی شد؟ می خواستم یه پستی بنویسم که عنوانش، عنوان پست قبلی باشه. ولی یه کاری پیش اومد و نشد که پست رو بنویسم به جز عنوانش. قصدم این بود که پست رو ذخیرۀ چرک نویس کنم اما اشتباهی دکمه انتشار رو زدمو شما با یک پست خالی مواجه شدید.

البته من متوجه نشدم تا موقعی که کامنت کیانا جونم رو دیدم، فهمیدم که دوباره دسته گل به آب دادم.

الکی الکی خودش یه پست شد هاااااااااا.

بعدا نوشت: می خواستم بخش نظرات این پست رو ببندم اما بازم یادم رفت تا اینکه کامنت بسامه رو دیدم و فهمیدم که نظرات رو نبستم. به نظر شما من یه چیزیم میشه آخرش مگه نه؟!!

Bitte empfehlen sie mir etwas*

خوب من دوست دارم آپ کنم و پست جدید بذارم ولی حرف زدنم نمیاد. سوژه و موضوعی هم ندارم.

به نظر شما چرا؟


* تیتر به آلمانی یعنی: لطفا یه توصیه ای به من بکنید!


بعدا نوشت: راستی ببخشید اگه کم براتون کامنت می ذارم. ولی همتون رو می خونید. اصلا انگار که قفل شدم. گاهی اوقات هم پیش اومده که یه کامنت مفصل نوشتم ولی به جای دکمه ارسال اون ضربدر قرمزه بالای صفحه رو زدم. دیگه خودتون رو بذارید جای من که چه حالی میشم. بعدشم دیگه تنبلیم اومده دوباره چیزی بنویسم. شرمنده اخلاق ورزشیتون هستم.

دیلمان

این پست رو تقدیم می کنم به بسامه عزیزم که حوصله اش حسابی سر رفته.

تشریف ببرید ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

بحران

خیلی ناراحتم

محل کارم در شُرُف تعطیل شدنه خبر تعطیلی خیلی از شرکت ها و کارخونه های کله گنده رو شنیدم. وقتی که اونا تعطیل شدن می خوای محل کار من که انگشت کوچیکه اونا نمیشه تعطیل نشه؟ البته تا همین یکی دو سال پیش محل کار منم اسم و رسم خوبی در حوزه فرهنگ برای خودش داشت اما وقتی که پول نباشه و بودجه نباشه دیگه اسم و رسم کیلویی چنده؟

شرایط اینقدر وخیمه که بخشنامه دادن سری دوم سرویس برگشت بعدازظهر ها از این هفته کنسل میشه، چراغ راهروها و اتاق ها و بخش ها باید خاموش باشه و فقط با نور چراغ مطالعه کار کنید و... واین ها یعنی بحران!!! و در صورت ادامه بحران، تعدیل نیروی وسیع

من که این همه از اینجا ایراد میگرفتم و غر می زدم اصلا فکرشو نمی کردم که اگه یه روز نباشه اینقدر ناراحت میشم و دلم براش تنگ میشه.

آدمیزاد چه موجود عجیبیه چقدر زود به چیزی عادت میکنه و دلبسته میشه و چقدر هم زود از چیزی کنده میشه. چقدر بده که چیزایی که دوست داری هیچ وقت پایدار نیستن...

دعا کنین.. دعا کنین که تعطیل نشه. حالا خودم هیچی اون کسایی که خرج زندگی رو میدن چی؟ به خدا کسایی رو میشناسم تو محل کارم که وضعشون اصلا خوب نیست و امیدشون به همین چِندرغاز؟؟ این جا بود.

دعا کنین بچه ها لطفا!

پ.ن  فقط وضع محل کارم خوب بشه تعطیل هم نشه، قول میدم دیگه غر نزنم و دختر خوبی باشم

تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟

نمی دونم تا الان متوجه شدید یا نه که من گاهی وقتا!!! غرغرو میشم و تا وقتی هم که غر نزنم راحت نمیشم. به نظرم که غر زدن یه جور تخلیۀ احساساته یا هر چی که بشه اسمش رو گذاشت. راست می گم به خدا

خوب مستحضر هستید که پست قبلی من کلی برای تعطیلات غرغر کرده بودم( که بعدش بیشتر غرغرهام رو حذف کردم و شما به غیر یکی دو نفرتون یه پست تحریف شده رو خوندید). با این حال بعد از این همه غر زدن پاشدم رفتم مسافرت.

البته ما اصلا برنامه سفرمون از اول یه شکل دیگه بود. از چند هفته پیش جا رزرو کرده بودیم برای سرعین و اردبیل. یعنی برای قبل از تعطیلات قرار بود بریم که متاسفانه امتحان من افتاد برای همون تاریخ ها و مجبور شدیم برنامه رو کنسل کنیم بعد تصمیم گرفتیم که به رسم هر ساله آخر تابستون رو دوباره بریم تبریز که بازم اون جور نشد(ولی خداییش خیلی دوست داشتم که امسال حتما یه سفر به تبریز برم و دوستان وبلاگیم رو ببینم ولی قسمت نشد).

یادتونه پست قبلی گفته بودم که خاله و دایی و... ازت توقع دارن! برای همین در نهایت ما مجبور شدیم - یعنی اینی که میگم مجبور شدیم واقعا یه جورایی زور بود- همراه اونا بریم رشت-سیاه کل

دو روز اول که هوا به شدت گرم و دمدار بود. با اینکه کلا سیستم بدن من طوریه که در برابر گرما و هوای شرجی مقاومه ولی ببینید دیگه چی بود که من رسما آبپز شدم تو اون هوا! اما روز آخر یعنی دیروز هوا خیلی خوب بود بارون هم میومد دیگه عالی شده بود ولی چه فایده؟ هوا از اول تعطیلات که ملت ریختن شمال گرم بود تاااااااااا روز آخر که می خواستن برگردن! بی انصافیه واقعا

جاتون خالی یه روز رفتیم جنگل دیلمان. یعنی این طبیعت با کوه های جنگلی و مه غلیظی که تا روی جاده اومد بی نظیربود. نمی دونم دیلمان رفتین یا نه؟ ولی پیشنهاد می کنم که اگه گذرتون به شمال افتاد حتما اونجا هم برید که هر کی نره نصف عمرش بر فناست. به نظرم که بهترین قسمت سفر همین دیلمان بود. خیلی جاده خوشگلی بود مخصوصا که مه و ابر اینقدر پایین اومده بود که مثل دود بالای سرمون حرکت می کرد و از این پنجره میومد توی ماشین از اون یکی می رفت بیرون. اینقدر رویایــــــــــــــــی بووووووووود.

دیگه من چی بگم که خدا این همه طبیعت قشنگ از کوه و دریا داده به بنده هاش ولی این خلق خدا یه ذره فرهنگ اینو ندارن که حداقل توی طبیعت آشغال نریزن...از یه طرف کنار ساحل که میری هر یه موج اینقدر پوست خربزه و هندوانه و تخمه با خودش میاره که اصلا آدم رغبت نمی کنه کفشاشو در بیاره و پاشو بزنه به آب... از یه طرف دیگه آتیش درست کردن زیر درختا و روی علفا توی جنگل واقعا فقط افسوس داره.

خدا رو شکر موقع رفت و برگشت ما اصلا توی ترافیک نموندیم و این خودش شانس بزرگیه. آدم چند ساعت رانندگی بکنه ولی توی ترافیک نمونه. اما روز آخر یه اتفاقی افتاد که حالمون گرفته شد ولی شکرخدا به خیر گذشت...

پ.ن1 تو این چند روز این جور که من برداشت کردم مردمان این ناحیه خیلی صبور هستن و دیگه اینکه با مسافرا خیلی مهربونن و خیلی راهنماییشون میکنن. یعنی اگه بخوای از یه نفر آدرس بپرسی همزمان دو سه نفر دیگه از گوشه و کنار پیدا می شن و اونا هم دوباره بهت آدرس می دن. مرسی

پ.ن2 پری! از رشت که عبور کردیم همش به یاد تو بودم

پ.ن3 سعی می کنم پست بعدی چندتا عکس خوشگل از دیلمان بذارم

تعطیلات

چه پستی شد این پست... اول یه پست بلندبالا نوشته بودم بعد رمزیش کردم حالا هم با دخل و تصرف در متن دوباره عمومیش کردم.


من نمی فهمم این تعطیلات تهرانی ها دیگه چه صیغه ای به خدا؟ از تعطیلی بی خودی و صد البته زورکی بیزارم...

آخه اینهمه تعطیلات برای چیه؟ فقط موقع این جور تعطیلات آمار کشته ها و زخمی ها توی جاده بالا میره. خدا خودش به خیر کنه.خدایا خودت مراقب همه مسافرای توی جاده و توی هوا باش لطفا!

حالا شما فکرشو بکنید محل کار من از 28 تا 11 هم تعطیل کرده حتما پیش خودشون فکر کردن با این وضع خرابی که بودجشون داره و حقوق نمیدن، یه خورده با این تعطیلی ها، هزینه برق و تاسیسات و کولر و هزارتا کوفت دیگه رو کاهش میدن حتما بعد از تعطیلات هم ازت توقع دارن که آمار کارتو ببری بالا...چه رویی دارن به خدا حقوق آدم رو نمیدن ازت توقع کار زیاد هم دارن. یعنی کار کن اما مجانی!! من دیگه رسما دارم خُل میشم!!! حالا این وسط خانواده از خاله و دایی گرفته تا مادربزرگ و...ازت توقع دارن حالا که تعطیل و بی کاری تمام برنامه هات با برنامه های اونا جور باشه. 

ولی خداییش ها درسته که من خیلی از محل کارم غرغر می کنم اما انگار وقتی که نیست انگار بدتره...

خلاصه اینکه از چیزی که اجبار و زور باشه بیـــــــــــــزارم...مثل این تعطیلات زورکی. هه! یه بار این جمله رو به یه نفر گفتم آقا به تِریز؟؟؟ قباش بر خورده بود. حتما از اونا بوده که هرروز می خواسته همه چیز رو به آدم تحمیل کنه و زور بگه! حالا فکر نکنید من خیلی دختر سرِخود و بی پروایی هستم ها نه! ولی خوب هر چیزی منطقی و نرمالشه خوبه و از یه حدی که بگذره غیرقابل تحمل میشه.چه محدودیت بیش از حد باشه و چه آزادی بیش از اندازه!!