دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

عشق یعنی همین...

شاید تعریف عشق و عاشقی از نظر هر کسی متفاوت باشه اما متاسفانه خیلی ها تصور می کنن که عشق یعنی اینکه وقتی معشوقت رو میبینی دلت هری بریزه پایین و تپش قلب بگیری و سرخ و سفید بشی و زبونت بند بیاد و... ولی همه اینا تا کی پایدار و بادوام باقی می مونه؟ چقدر میشه تضمین کرد که تا آخر عمر وقتی معشوقت رو میبینی بازم این حالت ها بهت دست بده؟شاید اصلا هوس باشه! خداییش هم اگه خوب فکر کنیم میبینیم که همش مال کتاب داستان هاست. 

هفته پیش نگهبان محل کارم که خودش آقای مسنی هست اعلامیه تسلیت پدر و مادرش رو زده بود به دیوار. این بنده خدا تعریف می کرد که همیشه پدر مادرش می گفتن که اگه یکی از اونا زودتر از اون یکی مُرد چی کار کنه و نمی تونه دوری اونو تحمل کنه و همیشه آرزو می کردن که با هم بمیرن. تا اینکه خانومه میره حمام و برق میگیردش بعد آقاهه هم میره برای کمک که اونم دچار برق گرفتگی میشه و هر دوتا با هم فوت می کنن. 

من خودم به شخصه همیشه فکر می کردم عشق و عاشقی برای جووناست. هیچ وقت فکر نمی کردم که یه زن و شوهر پیر که حداقل دو نسل قبل من ازدواج کردن هم می تونن خیلی زیاد عاشق همدیگه باشن. اونم ازدواج اون دوره و زمونه که معمولا تا سر عقد، دختر و پسر همدیگه رو نمی دیدن و خانواده هاشون تصمیم می گرفتن که کدوم دختر با کدوم پسر ازدواج کنه.

یعنی در این حد عاشق که با هم دیگه فوت کنن. به همین سادگی... به همین عاشقی.

علم بهتر است یا شعور؟

امروز برام روز خوبی نبود. یعنی اولش یه روز معمولی بود ولی بعد به خاطر یه آدم بی تربیت که بهت جلوی بقیه توهین می کنه تبدیل شد به یه روزی که پر از حس های بده. پر از بغضه که جلوی بقیه بچه ها می زنی زیر گریه. حتی الانم دوباره بغض گلوم رو گرفت.

امروز با این اتفاق جواب این سوالم رو گرفتم که: "علم بهتر است یا شعور؟" حتی اگه علامۀ دَهر هم که باشی، هزار تا مقاله ISI هم داشته باشی اما ذره ای شعور توی ذاتت نباشه و خیلی صریح به یه نفر توی محیط مثلا علمی توهین کنی هیچ کدوم اینا هیچ فایده ای نداره. اصلا حتی به درد جرز لای دیوار هم نمی خوره. متاسفم برای اون آدم که با کلی مقام و منصب علمی یه ذره عفت کلام نداره.

دقیقا چهارشنبه هفته پیش بود که سوار تاکسی بودم و جلو نشسته بودم. توی ترافیک آقای راننده شروع کرد از هر دری با من حرف زدن. تا اینکه بهم گفت ازت یه سوال می پرسم راست و حسینی جوابمو بده. آقای راننده گفت: شما که توی فلان منطقه خوب تهران ساکن هستید علم خوبه یا ثروت و پول؟ راستش به نظرم خیلی مسخره اومد این سوالش اما یه خرده فکر کردم و بهش گفتم که من برای جواب سوال شما گزینه سومی رو پیشنهاد می دم و اونم شعوره. چون اگه شعور نداشته باشی نه می تونی از علمت خوب استفاده کنی و نه از ثروتت.

هیچ فکرشو نمی کردم که در عرض یک هفته با اتفاق امروز جواب این سوال جور دیگه ای برام روشن بشه.

فقط اینو بگم اون آدم امروز در واقع شخصیت خودش رو برد زیر سوال. و من واگذارش کردم به خودِ خدا که تلافی این توهین رو خودش هر جور که می دونه به سرش بیاره و علاوه بر اون، طرف بفهمه که از کجا خورده و به چه علتی؟

به خدا الانم دارم گریه می کنم. دلم خیلی شکسته. خدایا خودت جوابشو بده.

بعدا نوشت: دعا کنید این قضیه برام مسئله ساز نشه. آخه یه جورایی کارم گیر همین آدمه. می ترسم یه خرده. برام دعا کنید.

بازگشت غرور آفرین:))

سلام سلام صدتا سلام

بالاخره غیبت من تموم شد و بر گشتم. راستش چند روزه که می خوام بیام و پست بذارم ولی خب می دونید که طبق معمول همیشه وقت نمی شد.

 این چند وقت سرم یهویی شلوغ شد و کلا دیگه حوصله نت و وبلاگ و این بند و بساط ها رو نداشتم. برای همین گفتم یه مدت فاصله بگیرم بهتره. البته هنوز هم سرم شلوغه ولی خوب باید خودم رو با شرایط وفق بدم. آخه می دونید من هفته ای سه روز باید برای کاری برم تا کرج. چون ماشین نمی برم باید با مترو برم. خداوند فقط خودش یه صبر و تحملی به من بده که توی این راه دوام بیارم. بس که طولانیه. سه تا خط عوض می کنم و دو ساعت و خرده ای توی راهم. اصلا برای خودش یه مسافرته. این مدت کلی سوژه های تاپ توی مترو پیدا کردم برای پست گذاشتن. حالا شماها شاهد باشین من هر وقت اراده کنم که از یکیشون بنویسم عمرا اگه یکیش یادم بیاد.

چند وقته احساس می کنم که خیلی خوب صداها رو نمیشنوم و جهت صدای موبایل رو خوب تشخیص نمیدم. حالا این قضیه بر میگرده به 7-8 ماه پیش ها ولی تازه دیروز رفتم دکتر و معلوم شد که گوشام جرم گرفته. حالا باید برم برای شستشو. گوشام کیپ میشن بعد صدا می پیچه توی سرم. آدم دیوونه می شه. اصن یه وضییییی. به خدا آدم تازه قدر چیزایی که داره رو می دونه.

ببینم این هفته از توی مترو چه سوژه ای پیدا می کنم بیام براتون تعریف کنم.

بیا حالا که بعد از قرنی ما برگشتیم و یه پست مفصل نوشتیم همش پرید. عجباااااااااااا...

الان دیگه وقت ندارم دوباره همشو بنویسم ولی میام خیلی زود.