دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

آخیــــــــــــــــــش بالاخره بعد از 10 روز اینترنتم وصل شد.

ممنون از همه دوستان جدیدی که برای پست قبل نظرشون رو گفتن. سر فرصت کامنت ها رو جواب  می دم و تائید می کنم.

 راستی شب یلدای قشنگی داشته باشید.

خیلی جالبه به خدا. کلی خنده ام گرفته.

یعنی از روز شنبه تا الان که دوشنبه اس و من پست قبلیرو نوشتم، هیچ عنصر مذکری از این وبلاگ ما دیدن نکرده؟ یا اینکه بین این چند تا دخترِ مخالف جرات نکرده نظرشو بگه؟

حالا خوبه من اول پست نوشتم که مخاطبم آقایون هم هستن و در آخر هم سوالمو خطاب بهشون پرسیده بودم!!!

ولی واقعا نظر آقایوون هم برام مهم بود. چون دونستن دلایل یه آقایی که خودش ممکنه یه همچین تجربه ای رو داشته باشه هم می تونه مفید باشه.



خواستگاری

یه سوالی دارم که مخاطبم هم آقایون هستن هم خانوم ها. خواهشا هر کی هم گذری از اینجا رد شد نظرشو بگه لطفا.
 چون همیشه و در همه جا قاعدۀ لِدیز فِرست باید رعایت بشه! پس از اول از بانوان محترم سوالم رو می پرسم:

دختر خانوم های مجرد اگر برای شما خواستگاری بیاد و اونا اصرار داشته باشن که جلسه اول یه مراسم زنونه ای باشه بدون حضور پسر!!! شما چی کار می کنید؟ قبول می کنید؟ این مدل خواستگاری رو می پسندید؟ اگه آره به چه دلیل؟ و اگه هم جوابتون منفیه چرا نه؟

خوب من خودم به شخصه مخالف 100% این نوع خواستگاری هستم. حالا چرا؟

اولا چون مثل این می مونه که مادر اون پسر بره مغازه برای پسرش لباس بپسنده، برای دفعه بعد پسرش رو ببره تا ببینه اون لباس اندازش هست یا نه؟

دوما هم این وسط نظر دختر و خانواده اش یعنی کشک. یعنی در درجه دوم و سوم اهمیت قرار داره. کلا که توی ایران و جو جامعه ما خواستگاری یه طوری شده که دختر باید انتخاب بشه و همین مسئله هم امر رو برای آقایون مشتبه کرده که خوب حالا این دختر نشد دختر بعدی من که تا دلم بخواد حق انتخاب دارم!!!

سوما هم این نشون میده که اون پسر یعنی هنوز هیچ اراده ای در تصمیم گیری برای زندگی خودش نداره که اول از همه مادرش رو می فرسته جلو؟؟؟ مخصوصا که اگر طرف 35-36 سالش هم باشه، دیگه این مدلی خواستگاری رفتن که اول مادرم بره بعدا خودم، خیلی براش اُفت داره؟ نداره؟

حالا شما آقایون! اگه بخواهید خواستگاری برید جلسه اول هم خودتون تشریف می برید؟ اگر نه دلیلتون برای نرفتن چیه؟


منتظر نظراتتان هستم.


عذاب وجدان

 پست یکی از بچه ها رو داشتم می خوندم که یکی از دوستانش بدون هیچ دلیلی باهاش قطع رابطه کرده و بعد از کلی سال هنوز واسش جای سوال داره که چرا؟ جالبه که کامنتها رو هم که می خوندم تقریبا این مسئله برای همه پیش اومده.

خوب برای منم یه همچین مسئله ای پیش اومده اما کاملا بر عکس. چون منم دقیقا یکی از همون آدمایی هستم که تقریبا میشه گفت رابطه ام رو با یکی از دوستام کات کردم. البته نه کاملا قطع رابطه. هر از گاهی اس ام اسی چیزی بهش میدم. اما بعد از 4 سال دوستیِ صمیمانه تو دانشگاه این طرز برخورد غیرعادلانه و نامعقوله. همیشه هر وقت ازم می پرسه که چرا اینقدر کم پیدایی  یه بهونه ای میارم و از زیرش در میرم.

وای نمی دونم چه طوری بگم؟ آخه یه خرده هم خجالت می کشم که بگم! آخه می دونید من نمی دونم چرا هر چی که به این دوستم می گفتم احساس می کردم که برام سنگین میشد. باور کنید من خرافاتی نیستم هاااا اما نمی دونم چرا این حس توی من به وجود اومده بود.(دِهَه! بهم نخندین!!!) و اینکه بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه من تازه فهمیدم که اصلا فاز فکری من با اون جور نبود. نه اینکه دختر بدی باشه هاااا نه! اتفاقا از خانواده خوبی هم هستن اما بعد از اینکه من بعد از دانشگاه سرِکار رفتم و به واسطه بعضی همایش هایی که میرفتم و با دوستان جدیدی آشنا شدم تازه فهمیدم که دنیای آدم خیلی می تونه فراتر از مهمونی های زنونه باشه. نه اینکه من از این چیزا بدم بیاد هاااا نه! فقط می گم که لزومی نداره آدم همۀ فکرش در گیر این چیزا باشه. اینه که بعد از سه چهار سال من هنوز بهش نگفتم که سرکار می رم و می خوام رشته ام رو عوض کنم و کنکور ارشد دادم و....

هعییییییییییی... می دونید چیه؟ من اعتقاد دارم که دست انتقام دنیا درازه برای همین می ترسم از اینکه یه روزی یه نفر هم با من همین کار رو کنه.

حالا هم چون خیلی عذاب وجدان گرفتم الان می خوام بهش زنگ بزنم. اما نمی دونم که چه بهونه ای باید بیارم. با توجه به اینکه هنوز هم دوست ندارم خیلی از خودم و کارم و... براش تعریف کنم.

من خیلی بدم.

خجسته خانوم

 تا حالا براتون پیش اومده که همین طور دارین تو خیابون راه میرین یا کلا تو یه مکان عمومی هستین یاد یه حرف یا یه خاطره یا یه اتفاق با مزه افتاده باشین و نا خود آگاه بدون اینکه خودتون متوجه باشین یه لبخند رو لباتون بیاد...حتی یه لبخند گنده مثل این.

شما رو نمی دونم اما برای من بارها و بارها یه همچین چیزی پیش اومده و جالبه که همیشه با نگاه متعجب مردم به خودم اومدم. حتما مردم با خودشون می گن این دختره چه دل خجسته ای داره؟

اما عمق فاجعه می دونید کجاست؟ اینه که امروز دوباره تو عوالم خودم غرق بودم و گویا یه لبخندی هم زده بودم و داشتم تو دنیای خودم سیر می کردم که یه دفعه یه پسره از کنارم رد شد و گفت به چی داری می خندی؟ آقا ما رو میگی اصلا به روی خودمون نیاوردیم و همچنان لبخند زنان به راه خودمون ادامه دادیم.

خلاصه اینکه اگه تو خیابون یه نفر رو دیدین که همین طوری داشت تنهایی راه میرفت و برای خودش لبخند می زد بدونید که اون منم.

حالا متوجه شدید که مخاطب عنوان این پست به شخص شخیص خودم تعلق داره!!!!