دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

مترو

اولین واگن مترو از جلو و آخرین واگن از عقب مخصوص خانوم هاست. توجه دارید که بین اون همه واگن فقط دوتا رو گذاشتن برای خانوم ها!!!

بعد اگه یه آقایی بیاد تو قسمت بانوان واقعا حق با خانوم هاست که اعتراض کنن آقا برو تو قسمت خودتون. جالبه که بعضی هاشون که اصلا به روی مبارکم نمیارن اومدن صندلی سه چهار تا خانوم رو گرفتن در حالیکه تو قسمت آقایون هم جا هستااااا. بعد که اعتراض رو می شنون خیلی حق به جانب میگن ئـــــه چطور شما خانوم ها میان تو واگن آقایوووووون!!!! تو رو خدا میبینید چه مسخره؟ آخه خوبه که چشم دارید میبینید که خانوما فقط دو تا واگن براشون گذاشتن با این حجم زیاد جمعیت!!!!

خوب حالا اصلا موضوع صحبتم این نبود یهویی اینا یادم اومد گفتم بذار بگم تا بحث مترو داغه.

یه دوست خیلی شیطونی دارم همیشه عادت داره بره اولین واگن از سمت جلو رو سوار بشه همیشه هم میره می چسبه به دیواری که پشتش راننده قطار میشینه. یه در کوچولویی هم بین واگن راننده و خانوم ها وجود داره. یه بار دوستم چسبیده بوده به این در و از داخل اتاق راننده می شنوه که دو نفر دارن هی با هم بحث می کنن. آخر هم دوستم از لای در داد می زنه: آقا...آقا...اینقدر دعوا نکنین الان ریل می پیچیه شما فرمون رو نمی پیچی میریم قاطی باقالی ها. خلاصه دیگه هر کی دور و بر ما بود و شنید کلی می خندید.تازه خود راننده ها هم کلی خندیدن و از اون ور گفتن چشم خانوم حواسمون هست.

این دوستم ازدواج کرده. تعریف می کرد یه روز مثل همیشه میره جایگاه مخصوص خودش تو قطار. (قابل توجه دوستان که این قطار جدیدا روی سقفش دوربین داره اما اون قدیمی ها دوربین ندارن). بعد میبینه که ایستگاه به ایستگاه راننده قطار از واگنش میاد بیرون و یه کوچولو نگاهی به واگن خانوم ها مخصوصا جایی که دوستم ایستاده می کنه و دوباره بر میگرده سرجاش(بازم قابل توجه دوستان که من اینقدر دیگه سوار مترو میشم کلی نکته های ظریف دستگیرم میشه. یکی از این نکات ظریف هم اینه که اکثر راننده های قطار پسرهای جوون و خوش تیپی هستن!!).

آخرین ایستگاه که دوستم پیاده میشه یکی از پشت سرش می گه خانوم میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟ دوستم هم بر میگرده میبینه که همون رانندۀ قطاره(راننده ها معمولا ایستگاه های آخر عوض میشن).

خلاصه پسره میگه من صابر هستم 29 سالمه، از توی دوربین دیدمتون و ازتون هم خوشم اومده دوست دارم بیشتر با هم آشنا بشیم.  خوب طبیعتا قیافه دوست من در اون لحظه این جوری شده. بعد به پسره می گه آقا خیلی ممنون ولی من 3 ساله که ازدواج کردم. پسره هم گیر داده بود که نه تو داری دروغ میگی آخه اصلا بهت نمیاد که ازدواج کرده باشی خانومای شوهر دار معمولا هیکلشون تغییر میکنه ولی تو اصلا تکون نخوردی(ای بابا حالا وارد مسائل ناموسی شد این وسط). حالا از دوستم اصرار و از پسره انکار. دوستم میگه یه 10 دقیقه ای ایستاده بودن و با هم صحبت کردن و پسره هی از خودش گفته که من مهندسی برق خوندم و کلا راننده های قطار همه تحصیل کرده هستن و شرایط خاصی هم باید داشته باشن مثلا اینکه قدشون باید تا یه اندازه ای باشه و...

این دوست منم رفته برای شوهرش جریان رو تعریف کرده و گفته ببین هنوز هم بعد از 3 سال ازدواج، کلی خواهان دارم. شوهرشم نه گذاشته و نه برداشته گفته  به خاطر اینه که من خوب بهت رسیدم!! به نظر من که دوستم کار درستی نکرده واسه شوهرش قضیه رو گفته چون بعدا ممکنه تبدیل به شک بشه.

خلاصه اینکه دوستان هر کی دنبال کِیس مناسبی میگرده می تونه یه سری هم به مترو بزنه.

-------------------

پی نوشت: دوستان! قبلا یه بار گفته بودم بازم میگم که لطفا اون گوشه سمت چپ وبلاگ رو بخونید، کامنت خصوصی دارید به همون روش که گفتم برام بذارید. دیگه این جوری خودتون هم اینقدر تاکیید نمی کنید کامنتتون خصوصیه و حواسم باشه رمزتون رو عمومی نکنم و غیره...ممنون


دوستان گلم!

شرمنده روی ماه تک تکتون هستم. من تمام کامنت هایی که شما زحمت کشیده بودید و برای پست قبلی(که رمزی بود) گذاشته بودید رو تک تک خوندم و جواب همه کامنت ها رو هم دادم. ولی وقتی خواستم همه رو تائید کنم یه پیغام اومد که اتصال به سرور قطع می باشد. بعد که دوباره وارد سیستم بلاگ اسکای شدم دیدم که واویلاااااا تمام کامنت ها + پستم پریده .

یعنی چی می تونه بدتر از این باشه که تمام نصیحت های دوستات حذف شده باشن. حالا خوبه که من خونده بودم همشون رو اما دوست داشتم که برای خودم هم باقی می موندن.

بازم شرمنده و خیلی ممنون که وقت گذاشتید و پستم رو خوندید و نظر خودتون رو گفتید.

بانک

الان یاد یه چیزی افتادم، می خوام تعریف کنم ولی قبلش قول بدید بهم نخندیدهااااا.

خوب همه اطرافیانم می دونن شما هم بدونید که من با شمردن پول مشکل دارم. اگه رقم ها رُند باشه مشکلی ندارم ها اما وقتی خُرده ها هم باید حساب بشن اینجا دیگه هنگ می کنم. همیشه هم موقع شمارش یا کم میشمارم یا زیاد. برای همین وقتی مغازه میرم یا به تاکسی پول درشت می دم که برام خرد کنن هیچ وقت مابقی پولم رو نمی شمرم. چون چند بار تا حالا ضایع شدم برای همین ترجیح می دم سرم کلاه بره اما ضایع نشم.

حالا این شمردن پول یه طرف یه مبلغ بزرگ رو به عدد نوشتن و به طبع به ریال نوشتن یه طرف. چون همیشه با تعداد صفرهایی که باید جلوی عدد بذارن مشکل دارم در حالیکه به تومان نوشتن برام راحته.حالا یه جوری با این قضیه کنار میام ولی تا وقتی که رقم رند باشه. خدا نکنه که یه مبلغی خرده داشته باشه، میشه عذاب الیم برام. 

یکی دو هفته پیش رفتم کلاس آلمانی بعد از یه ترم مرخصی ثبت نام کنم. دستگاه کارت خوانشون خراب بود گفت برو بانک پول رو واریز کن. شهریه کلاس هم از 58 هزار تومن شده 73500 تومن! همین جور که داشتم میرفتم سمت بانک با خودم فکر می کردم حالا این 500 تومنش چی کارست این وسط من نمی دونم. غافل از اینکه همین 500 تومن حسابی کار دستم میده.

آقا ما رفتیم توی بانک هر کاری کردم نشد که این مبلغ رو توی فیش بنویسم دوبار هم فیش رو عوض کردم دیدم نخیر اصلا نمیشه!  دیگه با چه اعتماد به نفسی رفتم به آقا بانکی گفتم: من بلد نیستم این رقم رو بنویسم. آقا بانکی همین جور مونده بود بعد یه آقای دیگه هم که بغل دستم ایستاده بود این جوری شد. بعد منم خودم رو زدم به اون راه که اصلا انگار نه انگار. ولی دلم می خواست زمین دهن باز کنه برم توش اینقدر که خجالت کشیدم. واقعا نگاه های تاسف انگیز اون آقاها رو با تک تک سلول هام حس می کردم. اون 5 دقیقه ای که اونجا بودم ها برام 5 ساعت طول کشید واقعا بغضم گرفته بود. آخه خوب خداییش هم تا حالا برام خیلی کم پیش اومده که کارای بانکی این جوری داشته باشم.

جالب اینجاست که موقع انتخاب رشته دوره کارشناسی که بود همه به من می گفتن رشته ای رو بزن که بتونی بری توی بانک کار کنی. اما از اونجایی که من خودم رو خیلی خوب میشناسم در جا بهشون می گفتم که من اگه برم توی بانک کار کنم یه مملکت رو ورشکسته می کنم.

خلاصه اینکه اگر خواستید یه مبلغ هنگفتی رو جابجا کنید بگید من براتون این کار رو انجام میدم اینقدر که من این کار رو خیلی خوب بلدم.

آخه به منم میگن وبلاگ نویس؟!! فک کنم در اینجا رو تخته کنم برم سنگین و رنگین ترم. باز اون اوایل که وبلاگ زده بودم از شوق و ذوقش هی تند تند پست می ذاشتم اما الان چی؟

راستش رو بخواین خیلی دوست دارم هر روز آپ کنم... حالا هر روز نه حداقل هفته ای دو سه بار دیگه خیلی خوب میشه. شما بگید چی کارکنم؟ دوست ندارم روزانه نویسی کنم. دنبال موضوع هایی هم هستم که یه خرده قابل تامل باشه و جای بحث داشته باشه. که اونم خیلی کم برام پیش میاد. راهی به نظرم نمیرسه. این جوری هم که کم کم بین همین دوستام فراموش میشم اینقدر که کم مینویسم.



خدا رو شکر که هوا یه خرده گرم شده. یعنی ازسوز و سرمای گزنده اش خیلی کمتر شده. امیدوارم که دیگه سرد نشه. به خدا مردم از بس که توی خونه و خیابون لرزیدم. توی خونه که کلی لباس می پوشم دیگه بیرون که جای خود داره! اینقدرکه لباس من می پوشم کلی تپل به نظر میام زمستونا. اونوقت بعد از عید که دیگه هوا خوب میشه و مانتو می پوشم هر کی بهم میرسه می گه واااای چقدر لاغر شدی؟ یعنی در این حد! خدا هم نکنه که بخوام سوار تاکسی بشم میمیرم بخوام جابجا بشم آخه نه اینکه اینقدر لباس می پوشم نمی تونم اصلا خودم رو تکون بدم. به قول دوستم من همیشه زمستونا خودم رو لحاف پیچ می کنم(آیکون یک یاسی لحاف پیچ)



پ.ن1: این پست رو بذارید به حساب اینکه خواستم یه خرده خودم رو برای شماها لوس کنم.

پ.ن2: احتمالا پست بعدی رمز دار خواهد بود. دوستانی که بعد از انتشار پست، رمز دریافت نکردن لطفا به اینجانب بِخَبَرند.