دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

آخرین سوتی 91


خوب به سلامتی من آخرین سوتی سال 91 رو هم دادم. می نویسم جهت ثبت در تاریخ و البته عبرت دیگران. باشد تا رستگار شوم.

دوستان خواهشا اس ام اس تبریک که میدید انتهای مسیج اسم خودتون رو ننویسید یا اینکه اگر می خواهید به کسی مسیج بدید انتهاش رو بخونید ببینید اسم کس دیگه ای نباشه. تا مثل من بعد از اینکه به تمام دوستانتون اسمس دادید تازه یادتون نیوفته که ای داد بیداد! نکنه آخر مسیجه اسم یکی دیگه باشه بعد که میرید چک می کنید می بینید که بهههههههههههههله سوتی دادید در حد بنــــــــــــز.

حالا بدی ماجرا می دونید کجاست؟ صبح یکی از پسرای کلاسمون اسمس تبریک داد. منم کلی با خودم کلنجار رفتم که آیا منم در جوابش اس بدم یا نه؟ تا الان که دیگه اس تبریک برای همه فرستادم از جمله این آقا! که خوب با اسم یکی دیگه ارسال شد. اصننننننم ضایع نشدم هاااا.

خوب تقصیر من چیه؟ اسم دوستم رفته آخرِ آخر مسیج که اصلا دیده نمی شد.

خدا کنه این همکلاسی پسرمون هم نبینه آخر مسیج رو. بعدشم همش خدا خدا می کنم که اسم کوچیک منو ندونه چیه. وای خدای من!

خلاصه که حواستون باشه مثل من شب عیدی سوتی ندید.

بازم سال نوتون مبارک

سال نو مبارک

دوستان عزیزم!

دلم می خواست یه پست مفصل برای نو شدن سال بنویسم اما خودتون بهتر می دونید که این روزای اخر چقدر ادم سرش شلوغ میشه.

به هر حال سال پر از سلامتی، شادی و خوشی آرزو می کنم و امیدوارم که به هر چی دوست دارید برسید.

تا سال آینده بدرود

نمی دونم عنوان رو چی بذارم؟!

الان پی به یه موضوعی در مورد خودم بردم.

 اینکه من موقع تلفن حرف زدن با یه کسی که یه خرده باهاش رو دربایستی دارم مثل استادم خیلی خجالت می کشم اما با همین آدم اگه رو در رو صحبت کنم اصلا و ابدا خجالت نمی کشم و خیلی راحت بلبل زبونی می کنم.

مثلا من با یکی از آقایون همکارم خیلی راحتم و خیلی هم با هم کَل کَل داریم و یه جورایی تو سر و کله همدیگه می زنیم. اما اگه بخوام تلفنی باهاش حرف بزنم هاااا رسما به فنا می رم. اینقدر من مودب و رسمی پشت تلفن باهاش صحبت می کنم که انگار من تا حالا با این آدم مراوده نداشتم!!!!

الان هم باید با استادم تلفنی صحبت می کردم و گزارش کاری رو می دادم یعنی مُردم تا براش توضیح دادم اینقدر که خجالت کشیدم و هول شده بودم آخرشم هم نشد که درست و حسابی روند کار رو براش توضیح بدم. برای همین فکر نمی کنم که استاد توجیه شده باشه و حالا هم حتما فکر می کنه که من کم کاری کردم(امیدوارم که این فکر رو نکرده باشه). این در صورتیه که اگه رو در رو باهاش صحبت می کردم کاملا می تونستم همه چیز رو براش  خیلی واضح توضیح بدم.

شما هم همین طورین یا فقط من غیر از آدمیزادم؟

بعدا نوشت: آهان... اگه توصیه ای برای رفع این مشکل دارین با کمال میل استقبال می کنم.

ویارونه

نمی دونم تازگی ها چم شده؟ دیدید این خانوم های حامله رو دم به دقیقه یه چیزی هوس می کنن. حالا حکایت منه. یعنی در مواقعی که دسترسی به هیچی ندارم ها یه چیزایی هوس می کنم بیا و ببین. فقط هم آه حسرت که از نهاد من بلند میشه که ای کاش الان فلان چیز اینجا بود و می خوردم.

آخه اونم برای منی که لاغرم و تقریبا هیچ وقت میل انچنانی به غذا ندارم خیلی عجیبه. به قول دوستم شروع خوبی. فقط باید سعی کنم این هوس هام رو نگه دارم برای مواقعی که توی خونه ام و دسترسی به همه چیز دارم. وگرنه که فایده ای نداره.

بذارید چند تا از هوس های بد موقع ام رو براتون بگم:

5شنبه صبح کلاس زبان داشتم و بحث سر کلاس کشید به صبحانه. حالا وسط بحث من کلی هوس نیمروی صبحانه کرده بودم آی دلم می خواست...آی دلم می خواست.

دوباره چند شب پیشا دلم یه بستنی مگنوم گنده می خواست

امروز صبح هم سر کار بودم و داشتم کیک و چایی می خوردم. اینقدر دلم می خواست اون موقع عسل و خامه هم داشتم بعد با کیک و چای می خوردم. آی مزه میده.

من هیچ وقت عادت ندارم با یه غذای برنجی که خورشت هم داره نون بخورم. اما امروز موقع ناهار که اتفاقا غذام هم برنجی بود یه کف دست نون هم خوردم. تازه الان بازم گشنه ام و دلم سالاد ماکارونی می خواد. احتمالا عصری برای خودم درست کنم. البته اگه تنبلی نکنم.

پ.ن1 شکمو هم خودتی.

پ.ن2 کسی دستور یه سالاد ماکارونی خوشمزه بلده؟ نمی دونم چرا مال من یه حالتی بهم چسبیده میشه. چی کارش باید بکنم؟

پ.ن3 تا حالا دیده بودید من در عرض یک روز دو تا پست بذارم؟

پ.ن4 الان صدای یه ترقه اومد. دیگه کم کم داریم میریم به پیش واز چهارشنبه سوری.

مردم بدجنس شهر من

اپیزود 1

با دوستم باید برای انجام کاری جایی میرفتیم در اطراف تهران که تا حالا ما اونجا نرفته بودیم. از مترو که پیاده شدیم سوار ون های دانشگاه شدیم(فک می کردیم همونجایی میبره که مقصدمونه). من از یه خانومی که بغل دستم نشسته بود پرسیدم که درست سوار شدیم یا نه که خانوم گفت این مسیر می خوره فلان دانشگاه نه اونجایی که مد نظر ما بود. برای همین قبل از اینکه ون راه بیوفته به راننده گفتیم نگه داره اشتباه سوار شدیم. رانندهه هم گفت نمی خواد میبرمتون تا انتهای مسیر بعد از اونجا دوباره می تونید سوار تاکسی بشید به جایی که می خواهید. خوب طبیعتا ما هم به حرفش اعتماد کردیم و ما رو برد تا جایی که همه مسافرا برای اون دانشگاه پیاده شدن. ما هم پیاده شدیم و بعد من ازش می پرسم آقا کجا باید دوباره سوار شیم؟ میگه اگه بخواهید من دربست می برم 3 هزار تومن! بهش می گم نه مرسی لطفا بگید کدوم تاکسی ها رو باید سوار شیم.  میگه اون طرف رو میبینید اونا رو باید سوار بشید. ما هم رفتیم سمت ایستگاه تاکسی ها که میبینیم مسیر همه بدون استثنا دوباره مسیر برگشت به متروست. یعنی اصلا به اونجایی که ما می خواستیم تاکسی نداشته.  یارو کاملا ما رو پیچیونده بود برای اینکه پول کرایه اش رو بگیره. خوب بگو ما رو پیاده می کردی صبر میکردی دو نفر دیگه میومدن سوار می شدن. آخه چرا آدم رو گمراه میگنی؟ حتما فکر کرده ما الان بهش میگیم تو رو خدا دربست ببر.

خلاصه از راننده های دیگه که پرس و جو کردیم دیدیم یا باید یه مسیر خیلی طولانی رو وسط بیایون پیاده بریم یا دربست بگیریم. دیگه راننده ها هم دلشون واسه ما سوخت و هزار وپونصد تومن دربست بردن تا جایی که می خواستیم. دیگه کارد می زدین خون ما در نمیومد.

اپیزود2

صبح پنجشنبه می خوام برم کلاس زبان. چون کلاسم تو طرح ترافیک هست خدا رو شکر تا نزدیک های کلاسم تاکسی خطی داره. جایی هم که همیشه سوار این خطی ها میشم یه ایستگاه بزرگه که به جاهای مختلف خطی داره. خلاصه مثل همیشه رفتم به جایی که تاکسی مسیر من می ایستاد. حدس زدم که باید جاشون عوض شده باشه. از یکی از راننده های یه خط دیگه پرسیدم که آقا فلان مسیر جاش کجاست؟ میگه همین جا بایست تا تاکسی بیاد تازه پر کرده رفته! یه راننده دیگه اومد گفت دخترم بیا تو هم جای دخترمی اون آقا داره دروغ میگه جاشون عوض شده رفتن جلوتر می ایستن. راستش رو بخواهید اینقدر عصبانی بودم که اصلا نتونستم برگردم به رانندهه بگم آخه هدفت از این کار چیه مردم ور می ذاری سر کار؟ تو که راننده یه خط دیگه هستی چه سودی بهت میرسه آخه؟

دیگه قضاوت رو می ذارم به عهده خودتون که هر چی دلتون خواست بگید.

خیانت این نیست که در عین حال که متاهلی در آغوش یه نفر دیگه باشی یا با کس دیگری هم* بستر بشی. همین قدر که رویاها رو با عشق قدیمیت سپری می کنی این بزرگترین خیانت به طرف مقابلته.

پ.ن تا صفحه مدیریت رو باز کردم بدون هیچ مقدمه و پیش فرضی، ناخودآگاه این اومد توی ذهنم.

آخه از کسایی که عاشق یه نفر هستن اما اینقدر جرات ابراز عشقشون رو به طرف مقابل ندارن و این قدر جُربُزه ندارن که برای بدست اوردن عشقشون بجنگن بدم میاد. به نظرم این آدما لیاقت عشق رو ندارن. متاسفم که برای فرار از عشقشون سریع به فکر ازدواج با یه نفر میوفتن. همیشه هم این وسط قربانی کسی که بدون خبر از هیچی وارد زندگی یه کی دیگه میشه.

از مصایب رانندگی در تهران

دوشنبه صبح داشتم می رفتم سمت محل کارم.نزدیک های اداره یه راه فرعی و میون بر هست که خیلی باریک و علاوه و بر اون یه قسمتیش هم پیچ خیلی تندی داره و اصلا هم دید نداره که ماشین داره از روبرو میاد یا نه! تازه اگه حواست نباشه ممکنه پیچ بپیچه و ماشین نپیچه.

همین جور که داشتم این پیچ رو میپیچیدم یهوووویی ماشین جلوییم زد رو ترمز و منم به شدت ترمز کردم که خدای نکرده نزنم پشت ماشینه. خلاصه یه بوق تندی هم براش زدم و ماشین هم گذاشت رفت. منم همین طور که داشتم دنده رو عوض می کردم که حرکت کنم یهوووویی گرومپ!!! عین فنر پرت شدم جلو و دوباره برگشتم عقب. یه لحظه فقط به این فکر کردم وای خدای من حتما زدم به ماشین جلویی بعد که چشمام رو باز کردم دیدم که ماشینی جلوم نیست و بعد تازه دوزاریم افتاده که از عقب زدن به من.

سریع من و راننده پشت سریم پیاده شدیم که ببینیم چی شده؟ خدا رو شکر که ظاهر سپر خسارت ندیده اما با اون شدت ضربه فک کنم احتمالا از داخل باید قُر شده باشه. ماشین عقبی من سمند بود حالا آقاهه هم کلی معذرت خواهی. که یهوووویی دیدم ماشین پشتی سمنده دوتا پسر جوون بودن و یه حرف خیلی بدی به آقاهه زدن و سبقت گرفتن رفتن جلوتر ایستادن و با قفل فرمون از ماشین پیاده شدن و حمله کردن سمت آقاهه. بعدش همش داد می زدن روی ما چاقو می کشی!!!

وااااای منو می گین دوتا پا داشتم چهار تا هم قرض کردم سریع سوار ماشین شدم و فراااااار. نگو اون دوتا ماشینا قبلا یه سری با هم دعوا کردن بعد دوباره اومدن از خجالت همدیگه در بیان.

منم که اینقدر دست و مخصوصا پاهام بندری میزد که اصلا نمی تونستم توی سربالایی گاز بدم ماشین حرکت کنه. دیگه اینقدر با دست پام رو نگه داشتم که از لرزشش بیوفته بتونم یه ذره پدال رو فشار بدم.

اینم از اول صبح ما...

امروز عصری هم با دوستم داشتیم از کلاس میومدیم(دوستم رانندگی میکرد) که یهوووویی دیدیم وسط اتوبان لاین سرعت یه ماشین ایستاده و مردم و پلیس هم جمع شدن و با دست اشاره می کردن که از یه سمت دیگه حرکت کنید. این دوست منم شیشه رو کشید پایین که به پلیس بگه حداقل از چند متر عقبتر یه علامتی بذارید که آدم بدونه سرعتش رو کم کنه که من یه چیزی دیدم که ای کاش نمی دیدم. دیدم توی باغچۀ وسط اتوبان یه آقایی خونی و مالی رو خوابوندن یه پارچه هم کشیدن روش.آقاهه فوت کرده بوده چه جوریش رو نمیدونم ولی احتمالا ماشین بهش زده بود. آخه یه آمبولانسی هیچی هم اونجا نبود. خیلی صحنه بدی بود خیلی.

اینم از آخر روز ما...

پ.ن1: خدا خودش شب عیدی به بنده هاش رحم کنه.

پ.ن2: این پست چقدر "یهووووویی" داشت!