دیگه کم کم دارم نگران خودم میشم.در عُنفوان جوانی پیر شدیم رفت پی کارش مااااادر
اینقدر که من فراموشکار شدم،یعنی هر کاری که بخوام انجام بدم باید مثل این پیرزن ها و پیرمردها حتما روی کاغذ بنویسم که یادم بمونه وگرنه که سریع از ذهنم پاک میشه.
نمونه اش امروز صبح....امروز صبح مامانم برنج درست کرد گذاشت روی گاز که مثلا وقتی که ظهر از سرکار میاد دیگه غذا آماده باشه. از اونجایی که من خیلی تنبل تشریف دارم آخرین نفری هستم که از خونه به قصد سرکار می رم بیرون برای همین مامانم کلی سفارش که حتما زیر گاز رو خاموش کن و برو...حالا بنده یک ساعت بعد از اینکه رسیدم به محل کارم تازه یادم افتاده که زیر گاز رو خاموش نکردمتنها کسی هم که موقعیت برگشتن به خونه رو داشت برای امر خطیر گاز خاموش کنی! من بودم!!
دیگه خدا می دونه که با چه سرعتی در حد نور من رانندگی کردم تازه اونم مارپیچی.جلو بندی ماشینم که فک کنم دیگه داغون شده از بس که با سرعت افتادم تو این دست اندازها.حالا فکر نکنید که دلم شور خونه رو میزد هاااا نه اصلا! فقط باید دوباره سریع خودم رو میرسوندم اداره چون یه جلسه داشتیم البته اجباری نبود ولی چون من خیلی دوست دارم از همه چیز سر دربیارم برای همین باید در این جلسه می بودم.آهان،تنها فایده ای که برگشتنم به خونه داشت این بود که انگشترم که صبح یادم رفته بود رو دستم کردم
.
واااای من دوباره امروز به یه نفر که از دستشویی اومد بیرون گفتم خسته نباشید. وای خیلی بده.اصلا از روی غرض نمی گم هااا.یهویی میشه آخه!!!
علاوه بر اینکه فراموشکار شدم کلی هم دقت و تمرکزم اومده پایین.رفته بودم شهر کتاب، دنبال کتابی میگشتم دقیقا سه بار قفسه ها رو نگاه کردم پیداش نکردم.دوستم تا اومد سریع پیداش کرد.حالا کجا بود؟دقیقا رو به روی چشم های من یعنی دقیقا در تیررس نگاهم.حالا نمی دونم مشکل از چشمامن که احتمالش ضعیفه یا مشکل از بی دقتیه که احتمالش قویه یا چیز دیگه.
باید چی کار کنم خوب بشم؟؟
چند سال پیش، هر وقت میگفتم "ترش" با فکر کردن به مزهاش، دهنم آب میافتاد؛ ولی حالا که روزی صدبار از سر اجبار میگویم "لواشکهای لقمهیی و پذیرایی، ترش ترش" تا بتوانم لواشکهایم را در مترو بفروشم، دهانم فقط خشکتر میشود.
ببخشید ولی من نفهمیدم ربطش به این پست چیه؟
اخییییییییییییییییییی...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/024.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif)
حالا خوبه نگفتی نوش جان![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/028.gif)
یه بارم برای من همچین اتفاقی افتاد... با این تفاوت که من برگشتم خونه عینک افتابیم رو بردارم دیدم زیر گازو خاموش نکردم
نه برای منم زیاد پیش میاد که چیزی جلو چشمم باشه و نبینمش...
آخه خیلی سخت بود این همه راه برگردم خونه دوباره برم اداره.منم که کلا انرژیم خیلی زود تموم میشه...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/028.gif)
وااااای نسترن از دست تو...این چیه میگی آخه؟!
توی زندگی همه ما پیش میاد
گاهی وقتا منم یه چیزایی رو فراموش میکنم
نگفتین غذاهه چی شد
اما فراموشکاری های من دیگه از گاهی وقتا گذشته، دیگه تبدیل شده به هروزه.
هیچی دیگه به موقع نجاتش دادم
سلام یاسی جون.....![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
مردک چنان چپ چپ نگام کرد داشتم آب میشد...البته 1 هفته بعد فهمیدم که چه گندی زدم!!!
از من بپرسی میگم عاشق شدی....یا یکی عاشقت شده و تو میدونی....
البته این سوتیه دستشوییو منم خیلی میدم...یه بار به استادم گفتم...
نه والا...این خبرا هم نیست.یعنی من که تا حالا چیزی نفهمیدم
سوره یاسینو خیلی بخون![](http://www.blogsky.com/images/smileys/024.gif)
خوردن مویز کنجد کندر هم توصیه می شود
دوهفته دیگه مراجعه کنید ببینیم در چه وضعی هستین
دکتر زنبوری
چشم دُکی
التماس به خدا جرأت است . اگر برآورده شود ، رحمت است ، اگر برآورده نشود ، حکمت است . التماس به انسان خفت است . اگر برآورده شود ، منت است ، اگر برآورده نشود ، ذلت است .
نظر من نیومده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟////////![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/014.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
ای تو روح این وبلاگای بی سر و ته!!!
چرا عزیزم کامنتت اومده.حالا اینقدر عصبانی نشو.سرم شلوغ بود نتونستم نظرات رو تائید کنم!
خیلی مخلصیما...
مابیشتر...
خوب یاسی جون اینقدر به همه چیز فکر نکن, مثلا نخواه از همه چیز اداره سردر بیاری
من خودم وقتایی که ذهنم درگیر موضوعات مختلف است, دقتم هم پایین می اید که تو اشپزی خودش را خوب نشون میده
واقعا به نکته خوبی اشاره کردی.همش تقصیر این ذهن درگیره
ذهنت حسابی مشغوله یاسی معلومه
شهر کتاب دنبال چی بودی؟
اوووووووه چه جورم مشغوله.الان من اینجوریم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/028.gif)
از دولت عشق-کاترین پاندر