دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

دفترچه عقاید

هر روز دنیا را با تازگی آن روز میبینم.

آذربایجان در غم

دوم دبیرستان بودم که زلزله بم اومد...اون موقع آرزو می کردم ای کاش بزرگ شده بودم و می رفتم اون منطقه برای امدادرسانی!

اما حالا که حدود 9 سال از اون موقع می گذره می بینم که نه! من حتی طاقت دیدن عکس بچه های گریونی که روی تَلی از آوار ایستادن رو ندارم چه برسه به اینکه بخوام برم امدادرسانی...

یه بغض بدی توی گلومه...ناراحتم...عذاب وجدان دارم...که من اینجا نشسته ام و بچه ای با چشمای پر از اشک و سر و صورت خاکی مات و حیرونه...یا بچه ای که بیل دستش گرفته و دنبال مادرش می گرده...چه عاقبتی در انتظارشونه؟!! وقتی عکس مردهایی رو میبینم که با قیافه های بهت زده به دوربین خیره شدن یا مادری که بالای سر دوتا بچه اش نشسته و داره گریه می کنه یا دستی که تا نیمه از زیر آوار اومده بیرون، قلبم مچاله میشه.

داشتم فکر می کردم که من اگر برم اونجا تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که تک تک بچه ها رو بغل کنم و پا به پای اونا اشک بریزم. مثل الان که دارم این پست رو می نویسم.

اما وقتی که در کنار این عکس های غم بار، عکس اتحاد و همبستگی خود** جوش مردم رو برای بسته بندی کمک ها میبینم،یا صف طولانی مردم جلوی پایگاه انتقال خون، دلم یه خرده آروم میشه که هنوز همدردی بین مردم نمرده.

خدایا...هوای بنده های زلزله زده ات رو داشته باش.


*** من عادت ندارم پست های مناسبتی بنویسم ولی این یکی واقعا روی قلبم سنگینی می کرد.


پ.ن برای اطلاع از نحوه ارسال کمک های مردمی به وبلاگ کیانا یه سری بزنید. کاملا مطمئن و قابل اعتماده.



نظرات 7 + ارسال نظر
سیندرلا پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:17 ق.ظ http://cinderellla.blogsky.com/

Gemini پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:10 ق.ظ http://leogemini.blogfa.com/

اون بچهه با بیل تو دستش دیوونه م کرد یاسی

جمینی اون عکس رو دیدم که باعث شد مصمم بشم این پست رو بذارم

ابراهیم پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:48 ب.ظ http://www.namebaran.blogfa.com/

نمی دونم براتون نظر گذاشتم یا نه چون این چند روز انقدر درباره زلزله مطلب خوندم که دارم خل میشم کاش فقط این چند روز نباشه و مردم تا بازسازی آذربایجان دست از سر ش بر ندارن و مثل بم رها نکنن

نه فقط همین یه کامنت ازتون رسیده!
امیدوارم...

هلال پنج‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ http://hiiilal.blogfa.com/


فک کنم همسنیم و منم دقیقا حس تو رو دارم...و بازم دقیقا از اوناییم که همچین که از این صحنه ها ببینم گریم حتمیه!!!
امروز صبح 1 ساعت کامل سر اون عکس بچهه که گفتی داشتم گریه میکردم
خدا صبرشون بده و ای کاش ما با همین کمکای کوچیکمون بتوونیم کاری واسشون بکنیم.........

دلم برای اون بچه هایی که بی سرپرست شدن خیلی می سوزه

سارا شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ق.ظ http://www.nomans.blogfa.com

سلام یاسیه مهربونم......تو بخاطر قلب مهربونت حتما اگه دعا کنی بیشترین کمکو بهشون کردی....چون دل پاکی داری..

قربونت برم عزیزم... همه ما باید دعا کنیم.

سارا یکشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:12 ق.ظ http://www.nomans.blogfa.com

سلام خانومه مهربون....عیدت مبارک...طاعاتت قبول

سلام عزیزم...نماز روزه های تو هم قبول...عید تو هم مبارک

وحید سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:06 ق.ظ

سلام یاسی خانم ممنون از ابراز همدردیتون
واقعا صحنه های غم انگیزی بودن...
من روز دوم زلزله دیگه نتونستم دوام بیارم پاشدم رفت.............................................اما کاش نمیرفتم
نمیدونی که چه صحنه هایی بود!!!!!
همش یاد مادری میافتم که 4 تا بچه کوچیکش مونده بودن زیر آوار........
تا اینکه یه دستگاهی که آورده بودن یه لحظه علائم حیاتو تو یه گوشه ای نشون داد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه دختر کوچولو بود!!!!!!!!!!!!!!!!
نمیدونین که....
با دوستام وقتی که تونستیم بیرونش بیاریم چه شکلی بود

وااااااااااای نَگین تو رو خدا...
ممنون از شما که رفتین اونجا برای کمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد