-
هوس کردم دوباره شروع به نوشتن کنم
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1392 12:40
دلم برای خود واقعیم تنگ شده... من کی ام؟
-
به پایان آمد دفتر...
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 19:35
بلاخره عمر این وبلاگ هم به سر اومد. اما نمی گم که عمر وبلاگ نویسی من به سر اومده یا نه؟ اما چیزی رو که ازش مطمئنم یه مدت طولانی نخواهم نوشت. شاید یک سال یا شایدم دو سال و مطمئنا دوباره توی این وبلاگ نخواهدبود. اگر عمری باقی بود و خواستم دوباره شروع به وبلاگ نویسی کنم حتما به تک تک شما سر میزنم و آدرس جدید رو می دم. با...
-
آخرین سوتی 91
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 20:05
خوب به سلامتی من آخرین سوتی سال 91 رو هم دادم. می نویسم جهت ثبت در تاریخ و البته عبرت دیگران. باشد تا رستگار شوم . دوستان خواهشا اس ام اس تبریک که میدید انتهای مسیج اسم خودتون رو ننویسید یا اینکه اگر می خواهید به کسی مسیج بدید انتهاش رو بخونید ببینید اسم کس دیگه ای نباشه. تا مثل من بعد از اینکه به تمام دوستانتون اسمس...
-
سال نو مبارک
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 13:35
دوستان عزیزم! دلم می خواست یه پست مفصل برای نو شدن سال بنویسم اما خودتون بهتر می دونید که این روزای اخر چقدر ادم سرش شلوغ میشه. به هر حال سال پر از سلامتی، شادی و خوشی آرزو می کنم و امیدوارم که به هر چی دوست دارید برسید . تا سال آینده بدرود
-
نمی دونم عنوان رو چی بذارم؟!
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1391 18:53
الان پی به یه موضوعی در مورد خودم بردم. اینکه من موقع تلفن حرف زدن با یه کسی که یه خرده باهاش رو دربایستی دارم مثل استادم خیلی خجالت می کشم اما با همین آدم اگه رو در رو صحبت کنم اصلا و ابدا خجالت نمی کشم و خیلی راحت بلبل زبونی می کنم. مثلا من با یکی از آقایون همکارم خیلی راحتم و خیلی هم با هم کَل کَل داریم و یه جورایی...
-
ویارونه
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 15:56
نمی دونم تازگی ها چم شده؟ دیدید این خانوم های حامله رو دم به دقیقه یه چیزی هوس می کنن. حالا حکایت منه. یعنی در مواقعی که دسترسی به هیچی ندارم ها یه چیزایی هوس می کنم بیا و ببین. فقط هم آه حسرت که از نهاد من بلند میشه که ای کاش الان فلان چیز اینجا بود و می خوردم. آخه اونم برای منی که لاغرم و تقریبا هیچ وقت میل انچنانی...
-
مردم بدجنس شهر من
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 21:20
اپیزود 1 با دوستم باید برای انجام کاری جایی میرفتیم در اطراف تهران که تا حالا ما اونجا نرفته بودیم. از مترو که پیاده شدیم سوار ون های دانشگاه شدیم(فک می کردیم همونجایی میبره که مقصدمونه). من از یه خانومی که بغل دستم نشسته بود پرسیدم که درست سوار شدیم یا نه که خانوم گفت این مسیر می خوره فلان دانشگاه نه اونجایی که مد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 15:05
خیانت این نیست که در عین حال که متاهلی در آغوش یه نفر دیگه باشی یا با کس دیگری هم* بستر بشی. همین قدر که رویاها رو با عشق قدیمیت سپری می کنی این بزرگترین خیانت به طرف مقابلته. پ.ن تا صفحه مدیریت رو باز کردم بدون هیچ مقدمه و پیش فرضی، ناخودآگاه این اومد توی ذهنم. آخه از کسایی که عاشق یه نفر هستن اما اینقدر جرات ابراز...
-
از مصایب رانندگی در تهران
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 20:25
دوشنبه صبح داشتم می رفتم سمت محل کارم.نزدیک های اداره یه راه فرعی و میون بر هست که خیلی باریک و علاوه و بر اون یه قسمتیش هم پیچ خیلی تندی داره و اصلا هم دید نداره که ماشین داره از روبرو میاد یا نه! تازه اگه حواست نباشه ممکنه پیچ بپیچه و ماشین نپیچه . همین جور که داشتم این پیچ رو میپیچیدم یهوووویی ماشین جلوییم زد رو...
-
مترو
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 20:28
اولین واگن مترو از جلو و آخرین واگن از عقب مخصوص خانوم هاست. توجه دارید که بین اون همه واگن فقط دوتا رو گذاشتن برای خانوم ها!!! بعد اگه یه آقایی بیاد تو قسمت بانوان واقعا حق با خانوم هاست که اعتراض کنن آقا برو تو قسمت خودتون. جالبه که بعضی هاشون که اصلا به روی مبارکم نمیارن اومدن صندلی سه چهار تا خانوم رو گرفتن در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 16:58
دوستان گلم! شرمنده روی ماه تک تکتون هستم. من تمام کامنت هایی که شما زحمت کشیده بودید و برای پست قبلی(که رمزی بود) گذاشته بودید رو تک تک خوندم و جواب همه کامنت ها رو هم دادم. ولی وقتی خواستم همه رو تائید کنم یه پیغام اومد که اتصال به سرور قطع می باشد. بعد که دوباره وارد سیستم بلاگ اسکای شدم دیدم که واویلاااااا تمام...
-
بانک
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 21:24
الان یاد یه چیزی افتادم، می خوام تعریف کنم ولی قبلش قول بدید بهم نخندیدهااااا. خوب همه اطرافیانم می دونن شما هم بدونید که من با شمردن پول مشکل دارم. اگه رقم ها رُند باشه مشکلی ندارم ها اما وقتی خُرده ها هم باید حساب بشن اینجا دیگه هنگ می کنم. همیشه هم موقع شمارش یا کم میشمارم یا زیاد. برای همین وقتی مغازه میرم یا به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 19:50
آخه به منم میگن وبلاگ نویس؟!! فک کنم در اینجا رو تخته کنم برم سنگین و رنگین ترم. باز اون اوایل که وبلاگ زده بودم از شوق و ذوقش هی تند تند پست می ذاشتم اما الان چی؟ راستش رو بخواین خیلی دوست دارم هر روز آپ کنم... حالا هر روز نه حداقل هفته ای دو سه بار دیگه خیلی خوب میشه. شما بگید چی کارکنم؟ دوست ندارم روزانه نویسی کنم....
-
پیغام گیر بزرگان
جمعه 22 دیماه سال 1391 13:38
ادامه مطلب بخونین لطفا! خیلی باحاله. من خودم هر 10 روز یه بار یکی رو انتخاب می کنم. این جوری حق هیچ کدومشون هم ضایع نمیشه . البته به جز "نیما و شاملو و سایه". آخه به نظرم به موضوع هیچ ربطی ندارن. شما کدوم رو انتخاب می کنین؟ بعدا نوشت1: دقت کردین پیغام گیر باباطاهر چه عشقولانه س؟ بعدا نوشت2: واقعا این شعرا یه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 13:10
من نمی فهمم یک زن و یک شوهر بر اساس چه معیار هایی تصمیم می گیرن که بچه دار بشن؟ به خاطر حرف فامیل و همسایه؟ به خاطر فشار خانواده ها؟ اصلا قبل از بچه دار شدن به این فکر می کنن که می تونن از پس تربیت کردن یک بچه بر بیان یا نه؟ اصلا فکر می کنن که تحمل بچه بزرگ کردن رو دارن یا نه؟ دیروز توی مترو مادری با یه پسر بچه 5-6...
-
قانون جذب
شنبه 2 دیماه سال 1391 18:17
می دونیم که امروزه "قانون جذب"بحث داغ روانشناس ها و روانشناسی ست. من نه تایید می کنم و نه نفی می کنم. چون خیلی ها رو دیدم که نتیجه گرفتن و بر عکس، خیلی ها هم مثل من نتیجه نگرفتن. اما یه چیزی رو مطمئنم و اونم اینه که فکر می کنم نتیجه گرفتن یا نگرفتن، به خود آدم ها بر می گرده، به طرز فکرشون و روش زندگی و حتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 10:20
آخیــــــــــــــــــش بالاخره بعد از 10 روز اینترنتم وصل شد. ممنون از همه دوستان جدیدی که برای پست قبل نظرشون رو گفتن. سر فرصت کامنت ها رو جواب می دم و تائید می کنم. راستی شب یلدای قشنگی داشته باشید .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 19:50
خیلی جالبه به خدا. کلی خنده ام گرفته. یعنی از روز شنبه تا الان که دوشنبه اس و من پست قبلیرو نوشتم، هیچ عنصر مذکری از این وبلاگ ما دیدن نکرده؟ یا اینکه بین این چند تا دخترِ مخالف جرات نکرده نظرشو بگه؟ حالا خوبه من اول پست نوشتم که مخاطبم آقایون هم هستن و در آخر هم سوالمو خطاب بهشون پرسیده بودم!!! ولی واقعا نظر آقایوون...
-
خواستگاری
شنبه 18 آذرماه سال 1391 19:53
یه سوالی دارم که مخاطبم هم آقایون هستن هم خانوم ها. خواهشا هر کی هم گذری از اینجا رد شد نظرشو بگه لطفا. چون همیشه و در همه جا قاعدۀ لِدیز فِرست باید رعایت بشه ! پس از اول از بانوان محترم سوالم رو می پرسم: دختر خانوم های مجرد اگر برای شما خواستگاری بیاد و اونا اصرار داشته باشن که جلسه اول یه مراسم زنونه ای باشه بدون...
-
عذاب وجدان
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 18:00
پست یکی از بچه ها رو داشتم می خوندم که یکی از دوستانش بدون هیچ دلیلی باهاش قطع رابطه کرده و بعد از کلی سال هنوز واسش جای سوال داره که چرا؟ جالبه که کامنتها رو هم که می خوندم تقریبا این مسئله برای همه پیش اومده. خوب برای منم یه همچین مسئله ای پیش اومده اما کاملا بر عکس. چون منم دقیقا یکی از همون آدمایی هستم که تقریبا...
-
خجسته خانوم
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 19:05
تا حالا براتون پیش اومده که همین طور دارین تو خیابون راه میرین یا کلا تو یه مکان عمومی هستین یاد یه حرف یا یه خاطره یا یه اتفاق با مزه افتاده باشین و نا خود آگاه بدون اینکه خودتون متوجه باشین یه لبخند رو لباتون بیاد...حتی یه لبخند گنده مثل این . شما رو نمی دونم اما برای من بارها و بارها یه همچین چیزی پیش اومده و جالبه...
-
عشق یعنی همین...
شنبه 27 آبانماه سال 1391 21:02
شاید تعریف عشق و عاشقی از نظر هر کسی متفاوت باشه اما متاسفانه خیلی ها تصور می کنن که عشق یعنی اینکه وقتی معشوقت رو میبینی دلت هری بریزه پایین و تپش قلب بگیری و سرخ و سفید بشی و زبونت بند بیاد و... ولی همه اینا تا کی پایدار و بادوام باقی می مونه؟ چقدر میشه تضمین کرد که تا آخر عمر وقتی معشوقت رو میبینی بازم این حالت ها...
-
علم بهتر است یا شعور؟
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 23:41
امروز برام روز خوبی نبود. یعنی اولش یه روز معمولی بود ولی بعد به خاطر یه آدم بی تربیت که بهت جلوی بقیه توهین می کنه تبدیل شد به یه روزی که پر از حس های بده. پر از بغضه که جلوی بقیه بچه ها می زنی زیر گریه. حتی الانم دوباره بغض گلوم رو گرفت . امروز با این اتفاق جواب این سوالم رو گرفتم که: "علم بهتر است یا...
-
بازگشت غرور آفرین:))
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 20:59
سلام سلام صدتا سلام بالاخره غیبت من تموم شد و بر گشتم. راستش چند روزه که می خوام بیام و پست بذارم ولی خب می دونید که طبق معمول همیشه وقت نمی شد. این چند وقت سرم یهویی شلوغ شد و کلا دیگه حوصله نت و وبلاگ و این بند و بساط ها رو نداشتم. برای همین گفتم یه مدت فاصله بگیرم بهتره. البته هنوز هم سرم شلوغه ولی خوب باید خودم رو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آبانماه سال 1391 19:43
بیا حالا که بعد از قرنی ما برگشتیم و یه پست مفصل نوشتیم همش پرید. عجباااااااااااا... الان دیگه وقت ندارم دوباره همشو بنویسم ولی میام خیلی زود .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 16:20
مدتی نیستم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مهرماه سال 1391 18:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA بچه ها بچه ها! امروز یه چیز جدید فهمیدم . دیدید همه شاعرا کلی شعر گفتن از پاییز و فصل عشاق؟ الانم که نیمی از وبلاگستان از رسیدن فصل عشاق نوشتن... خوب می دونیم که قشنگی های این فصل و قدم زدن زیر نم نم بارون(البته اگه بیاد) و راه رفتن روی برگ های خشک شده و صدای خش خش اونا همه و...
-
ارزیابی
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 20:50
خوب راستش چند ماهیه که یه موضوعی برای یه پست جدید هی توی سرم وول می خوره. اولش تصمیم گرفتم که به مناسبت اولین سالگرد تاسیس وبلاگم و اینکه یک سال از دوستی منو شما گذشته باشه این موضوع رو بگم. بعد فکر کردم دیدم که سالگرد تاسیس وبلاگم 16 اسفنده و روزای آخر سال هست و سر همگی حسابی شلوغه و ممکنه که به اون صورت عملی نشه....
-
تولدانه:)
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 09:59
بگذر تابستان ، حالـــــــــم با تو خوب نمی شود ، پاییز حال مرا خوب می شناسد ، من زاده ی پاییزم! . . . و من امروز، . . . در پنجمین روز از اولین ماهِ فصلِ پاییز، بیست و پنجمین سال زندگیم را جشن می گیرم. **اگر دوباره متولد بشم، باز هم پنجمین روز ماه مهر رو انتخاب خواهم کرد. عاااااااااااشق روز و ماه تولدم هستم
-
بوی ماه مدرسه...
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 18:25
خوب بالاخره آخرین روز از تابستون رسید و 6ماه از سال گذشت... هر چند که خنکی هوا تو این چند هفته اخیر و خزون برگ ها حال و هوای مدرسه رو زودتر از اول مهر با خودش اورد... حال و هوای میز و نیمکت و شلوغی زنگ تفریح ها و درس و امتحان و معلم و از همه بدتر روپوش و مقنعه . راستش همیشه از اولین روز مدرسه بیزار بودم. چون باید...