-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 22:33
می دونید چی شد؟ می خواستم یه پستی بنویسم که عنوانش، عنوان پست قبلی باشه. ولی یه کاری پیش اومد و نشد که پست رو بنویسم به جز عنوانش. قصدم این بود که پست رو ذخیرۀ چرک نویس کنم اما اشتباهی دکمه انتشار رو زدم و شما با یک پست خالی مواجه شدید . البته من متوجه نشدم تا موقعی که کامنت کیانا جونم رو دیدم، فهمیدم که دوباره دسته...
-
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست...
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 21:15
-
Bitte empfehlen sie mir etwas*
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 16:53
خوب من دوست دارم آپ کنم و پست جدید بذارم ولی حرف زدنم نمیاد. سوژه و موضوعی هم ندارم. به نظر شما چرا؟ * تیتر به آلمانی یعنی: لطفا یه توصیه ای به من بکنید! بعدا نوشت: راستی ببخشید اگه کم براتون کامنت می ذارم. ولی همتون رو می خونید. اصلا انگار که قفل شدم . گاهی اوقات هم پیش اومده که یه کامنت مفصل نوشتم ولی به جای دکمه...
-
دیلمان
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 22:30
این پست رو تقدیم می کنم به بسامه عزیزم که حوصله اش حسابی سر رفته . تشریف ببرید ادامه مطلب اینم از جاده مه آلود دیلمان
-
بحران
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 18:57
خیلی ناراحتم محل کارم در شُرُف تعطیل شدنه خبر تعطیلی خیلی از شرکت ها و کارخونه های کله گنده رو شنیدم. وقتی که اونا تعطیل شدن می خوای محل کار من که انگشت کوچیکه اونا نمیشه تعطیل نشه؟ البته تا همین یکی دو سال پیش محل کار منم اسم و رسم خوبی در حوزه فرهنگ برای خودش داشت اما وقتی که پول نباشه و بودجه نباشه دیگه اسم و رسم...
-
تعطیلات خود را چگونه گذراندید؟
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 21:09
نمی دونم تا الان متوجه شدید یا نه که من گاهی وقتا!!! غرغرو میشم و تا وقتی هم که غر نزنم راحت نمیشم. به نظرم که غر زدن یه جور تخلیۀ احساساته یا هر چی که بشه اسمش رو گذاشت. راست می گم به خدا خوب مستحضر هستید که پست قبلی من کلی برای تعطیلات غرغر کرده بودم( که بعدش بیشتر غرغرهام رو حذف کردم و شما به غیر یکی دو نفرتون یه...
-
تعطیلات
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 18:33
چه پستی شد این پست... اول یه پست بلندبالا نوشته بودم بعد رمزیش کردم حالا هم با دخل و تصرف در متن دوباره عمومیش کردم . من نمی فهمم این تعطیلات تهرانی ها دیگه چه صیغه ای به خدا؟ از تعطیلی بی خودی و صد البته زورکی بیزارم... آخه اینهمه تعطیلات برای چیه؟ فقط موقع این جور تعطیلات آمار کشته ها و زخمی ها توی جاده بالا میره....
-
سخنی با حافظ
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 20:29
من موندم این جناب خواجه حافظ شیرازی چه جوری می خواد تو روی من نگاه کنه؟ یکی دو هفته پیش رفتم سراغ کتابش و نیتی کردم بماند که چـــــــــــــه غزلی خوبی اومد. منم کلی خوشحال و شاد و مستون... بعد فردای اون روز یه نیت دیگه ای کردم که حافظ جونم میشه یه جورایی تو فالت بهم بگی زمان اون چیزی که نیت دارم کیه؟ بعد آقای حافظ هم...
-
آذربایجان در غم
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 23:01
دوم دبیرستان بودم که زلزله بم اومد...اون موقع آرزو می کردم ای کاش بزرگ شده بودم و می رفتم اون منطقه برای امدادرسانی! اما حالا که حدود 9 سال از اون موقع می گذره می بینم که نه! من حتی طاقت دیدن عکس بچه های گریونی که روی تَلی از آوار ایستادن رو ندارم چه برسه به اینکه بخوام برم امدادرسانی... یه بغض بدی توی...
-
تا دیر نشده بجنبیم...
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 22:33
یه دوستی دارم که سال 89 تو کلاس زبان با هم آشنا شدیم و بر حسب اتفاق به خاطر رشته مشترکی که داشتیم من با خودش و خواهرش دوست شدم. البته رابطه دوستانه ما در حد کارهای مربوط به رشته و کارمون میشد برای همین خیلی با هم صمیمی نبودیم. ولی اگه بخوام مقایسه بکنم رابطه من با خواهرش بیشتر از خودش بود. تو این مدت من در جریان کارای...
-
چی دوست دارم؟چی دوست ندارم؟
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 21:16
جیمینی عزیز یه بازی وبلاگی راه انداخته... منم که از خدا خواسته دنبال یه سوژه جدید می گشتم که آپ کنم برای همن این بازی رو انجام می دم. بازی به این صورته که باید یه لیست از چیزایی که دوست داریم و دوست نداریم بنویسیم. خوب من اول چیزایی که دوست دارم رو میگم: - زبان آلمانی - عطر و بوی لیمو(منظورم لیمو ترش شیرازیه ) - خرت و...
-
توجه توجه
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 21:16
بچه هااااااااااااااااااااا... سمت راست وبلاگم، قسمت "درباره وبلاگ" رو اصلا خوندین تا حالا؟؟؟؟ خوب معلومه نخوندین دیگه!!! دوستان عزیزم فداتون بشم الهی! لطفا و لطفا و لطفا اگر می خواهید برای من خصوصی بذارید روی اسم من در انتهای هر پست همونجا که نوشته "توسط یاسی" کنار بخش نظرات، اگر کلیک کنید یه صفحه...
-
دنیای صورتی من
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 20:22
دیدم مدتیه که دوباره حرفم نمیاد و به قول مامیچکا دچار سندروم بی حرفی شدم.برای همین تصمیم گرفتم که قالبم رو عوض کنم که هم شما فراموشم نکنید و هم من اینجا رو... هین طور که مدل قالبا رو زیر و رو میکنم که تا بالاخره یکی رو بپسندم ناخودآگاه به سمت قالبایی با طرح های کارتونی و عروسکی کشیده می شم... یه لحظه به فکر فرو می رم...
-
و اما ماجرا از این قراره که...
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 22:33
-
فوری فوری
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 22:27
بچه ها به شدت به راهنمایی هاتون احتیاج دارم... پست بعدی رمزیه... تا اونجایی که بتونم رمز رو برای همه میفرستم اگه کسی نگرفته بهم بگه لطفا!
-
خرس...
جمعه 30 تیرماه سال 1391 22:49
خب خب...برای اینکه حال و هوای وبلاگم عوض بشه می خوام یه پست تئاتری بذارم . راستش رو بخواهید من اصلا از خوندن کتابای نمایشنامه ای خوشم نمیاد یعنی هیچ وقت از خوندش لذت نبردم و هیچی هم نمی فهمم که بالاخره کی به کی بود!!! اما وقتی که همین نمایشنامه روی صحنه تئاتر اجرا میشه کلی لذت میبرم. چون تمام حرکات بازیگرا, عشوه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1391 23:05
از دیشب که پست قبلی رو گذاشتم تا الان که دارم این پست جدید رو می نویسم یه بار دیگه دنیا روی سرم خراب شد... این بار برای خودم نبود بلکه برای دوستم بود... غم و غصۀ خودم کم بود حالا نمی دونم مشکل دوستم رو دیگه کجای دلم بذارم؟ امروز ظهر زنگ زدم به دوستم که براش در مورد پست قبلی یه خرده درددل کنم. راستش فقط این دوستم می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 22:13
امروز کاملا فهمیدم که چیزی به اسم بدبختی و بد شانسی و بدبیاری تو سرنوشت ما آدما وجود نداره. هر چی که بوده از اول برامون بخت خوب نوشتن...اما...اما این ما هستیم که خودمون باعث بدبیاری و بدشانسی می شیم. یعنی هیچ عامل بیرونی در بدبخت کردن آدما وجود نداره الا خودشون!!!!! گاهی وقتا تو زندگی شرایط بدی به وجود میاد که مسئولش...
-
بارون بارونه...
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 08:44
آهااااااااااااااااااااای دوستان تهرانــــــــــــــی... میبینید چه هوای باحااااااااااااالی امروز داریم؟نه خداییش شما بگید؟ تا حالا شده بود وسط تابستون و بعد از دو هفته هوای بسیار دااااااغ یه همچین هوای لطیفی با یه بارون قشنگ نصیبمون بشه؟ خداییش من که توی این 24 سال عمرم ندیده بودم! یعنی من عاااااااااشق این هوای خنک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیرماه سال 1391 00:21
سلام دوستان! بعد از دو هفته بالاخره دارم یه پست می نویسم. چه عجـــــــــــــــــب واقعا .اتفاق خاصی نیوفتاده به جز اینکه استرس محل کارم روز به روز داره بیشتر میشه و این موضوع منو بدجوری داره از پا در میاره. منم هر وقت که استرس می گیرم کلی لاغر میشم. می دونید احساسی که به محل کارم دارم مثل اینه که انگار توی مدرسه هستم...
-
Ich liebe das Deutsche und Deutschland
جمعه 9 تیرماه سال 1391 16:47
این مدت که جام ملت های اروپا شروع شده من فقط تونستم یکی دوتا از بازی های آلمان رو ببینم تا دیشب که با ایتالیا بازی داشتن.آی که من چقدر حرص خوردم. برای اینکه اصلا خوب بازی نکردن اصلا. حالا هم باید برن برای سوم چارمی مسابقه بدن.ایتالیا کوفتش بشه ایشالا.اصلا دعا می کنم اسپانیا ببره ولی ایتالیا اول نشه.تعصب رو دارین...
-
تکرار مکررات
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 22:48
-
از مصایب محل کار
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 11:39
محل کار 1) یه جو خیلی بد و سنگینی تو محل کارم به وجود اومده که اصلا دوسش ندارم.در صورتیکه قبلا اصلا این طور نبود و همیشه محل کار ما به عنوان جایی که خانم ها از لحاظ پوشش مقید به پوشیدن یونیفرم نیستن و راحتن زبانزد بوده یا اینکه همیشه تصور همه این بوده که حرفای خاله زنکی تو همچین محیط فرهنگی بعیده...اما حالا هر روز یه...
-
وصف حال من در 10 ماه گذشته!!
جمعه 26 خردادماه سال 1391 12:21
روز اول با خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکُشت باز زندان بان خود بودم آن من دیوانۀ عاصی در درونم های و هوی می کرد مشت بر دیوارها می کوفت روزنی را جست و جو می کرد می شنیدم نیمه شب در خواب های های گریه هایش را در صدایم گوش...
-
همسایه ها یاری کنید تا من... + یه حس خوب
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 20:32
دیگه رسما دارم از دست این بلاگ اسکای خُل میشم! آخه این چه تنظیمات بی خود و محدودیه که داره؟! می پرسید چرا؟ برای این که من از وقتی که این وبلاگ رو راه انداختم دوست داشتم اون گوشه سمت راست یا چپ وبلاگم(بسته به قالب فرق فوکوله ) یه مختصر بیوگرافی از خودم داشته باشم که هر کی برای اولین بار میاد اینجا یه پیش فرضی از من...
-
چی بگم والا؟!!!
جمعه 12 خردادماه سال 1391 22:38
بعدا نوشت دارد!! 4-5 ساعتی هست که از سر یه قرار میام.یه ملاقات معمولی نبود... دیداری که باید یه نفر رو میدیدی تا به عنوان شریک آینده ات ارزیابیش کنی... من که همون 10 دقیقه اول تصمیم خودم رو برای جواب منفی گرفتم.ولی به رسم ادب و احترام یک ساعتی نشستم. می دونید چی شد که باعث شد به این زودی تصمیم رو بگیرم؟ چون خیلی زود و...
-
پس انداز
یکشنبه 7 خردادماه سال 1391 17:13
اخطار! با یک پست کمی خاله زنکی رو به رو هستید!! امروز می خوام یه اعترافی بکنم... من اصلا مغز اقتصادی ندارم و اصلا بلد نیستم پول جمع کنم در نتیجه گاهی اوقات به شدت ولخرج میشم برای همین الان پس انداز آنچنانی ندارم . همیشه همه پول هام خرج خرید کردن های خرده ریز میشه و همیشه هم بعد از این جور خریدها کلی راضی و خوشحالم!...
-
شب آرزوها
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 19:52
امشب شب آرزوهاست...برای تحقق آرزوهامون دعا کنیم! خدایا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 20:46
فردا روز سختیه برام...باید به مدیر پروژه ام بگم کاری که چند ماه دستم بوده و هی امروز و فردا کردم برای تحویل دادنش به بهانه کنکور، فعلا نمی تونم بهش بدم. یعنی اصلا ممکنه چند ماه دیگه طول بکشه. خیلی بده که یکی رو آدم کلی حساب باز کرده و بهت اعتماد کرده بعد تو هی بد قولی کنی.آخه اون آقاهه هم خیلی مرد محترمیه و خیلی هم...
-
چند ستاره ای*
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 19:41
* وقتایی که به نت دسترسی ندارم کلی موضوع جدید میاد تو ذهنم برای یه پست جدید.اما وقتی که لپ تاپ جلومه هیچ کدوم یادم نمیاد!!! ** احساس میکنم با این چیزایی که اینجا می نویسم درصد شناخته شدنم خیلی بالا میره.راهکار لطفا!!! ***هر روز راس ساعت 12 ظهر که میشه من ویار ساندویچ میگیرم.یعنی به شددددددت دلم ساندویچ می خواد.یعنی...